
Mr.Nobody
آقای هیچکس
| نوع فیلم |
علمی تخیلی/ فلسفی/درام/فیکشن |
| کارگردان | جیکوب فاندورمل |
| بازیگران اصلی |
جرارد لتو...(نیمو جوان) توبی رگبو...(نیمو نوجوان) سارا پولی....(آلیس) دایان کروگر....(آنا) لین دانفام...(جین) جونو تمپل...(آنا نوجوان) |
| مدیرفیلمبرداری | کریستوفر بیوکارن |
| موسیقی | پیرفاندورمل |
| تدوین | ماتیاس ورث |
|
سرپرست جلوههای ویژه |
لوئیس مورین |
| کشورتولیدکننده |
کانادا/آلمان/بلژیک/فرانسه |
| سال تولید | ۲۰۰۹ |
| مدت فیلم | ۱۳۳ دقیقه |
امتیاز جهانی فیلم در IMDb(از 10 نمره): ۷.۸
امتیاز فیلم در سینما مان شان (از 5 نمره): ۴

خلاصهی فیلم:
پسری بر حسب انتخابهایی که در زندگی میکند،سرنوشتهای بسیار متفاوتی هم پیدا میکند.او درهنگام جدایی والدینش از هم ناچار است یکی از آنها را برای ادامهی زندگی انتخاب کند اما بسته به انتخابش میتواند زندگیهای متفاوتی را در پیش روی داشته باشد.همچنین در جوانی او فرصت دارد میان سه دختر انتخابی داشته باشد اما هر انتخاب سرنوشتی جداگانه را برایش به ارمغان خواهد آورد.
فیلم هریک از این انتخابها و سرنوشتها را جداگانه دنبال میکند.

داستان فیلم:
در زمانهای آینده،علم بشر به اندازهای پیشرفت کرده که دیگر پیری ومرگ اتفاق نمیافتد وانسانها هیچ تصوری از آن ندارند.تمام انسانهای نسل قبل که فانی بودهاند نیز تا به حال مردهاند وفقط یک پیرمرد کهنسال از آن نسل باقی مانده که آخرین لحظات عمرش را طی میکند.از آنجا که او آخرین انسان فانی است،مردم ورسانهها علاقهمندند وضعیت او را دنبال کنند.خبرنگاری به سختی خودش را به او میرساند ودوست دارد بیشتر درموردش بداند.پیرمرد که خودش را «آقای هیچکس»معرفی کرده تا نشان بدهد نام واقعیاش را به یاد ندارد،حالا شرح زندگی پسری به نام نیمو را برای خبرنگار تعریف میکند.نیمو پسریست که بر حسب انتخابهایش در زندگی،میتوانسته سرنوشتهای گوناگون هم داشته باشد.
نیمو یک پسر دبستانی معمولی از طبقهی متوسط است که با پدر ومادرش زندگی میکند.سه دختر در میان همکلاسهای او هستند که نیمو در مسیرش مدام آنها را میبیند:آنا،جین و آلیس. مدتی بعد نیمو بهطور اتفاقی شاهد ارتباط مادرش با مردیست که بعد میفهمد پدر آنا بوده.مدتی به همین منوال میگذرد و کمکم مشاجرات پدر ومادر شروع میشود تا اینکه آنها تصمیم میگیرند از یکدیگر جدا بشوند.در ایستگاه قطار و در لحظهای که مادر در حال ترک آنهاست،به نیمو این فرصت داده میشود که میان زندگی با پدر ویا زندگی با مادرش یکی را انتخاب کند.قطار به راه میافتد ونیمو در یک لحظه تصمیم میگیرد با مادرش برود.او به دنبال قطار میدود ولی به آن نمیرسد در نتیجه در کنار پدرش میماند.
سالها بعد نیمو یک نوجوان دبیرستانی غمگین وتنهاست که از پدر فلج و بیمارش با دقت ومهربانی مراقبت میکند.مادرش مدام از شهری دور برایش نامه میفرستد ولی نیمو هیچ اهمیتی به آنها نمیدهد ومادرش را کاملا از یاد برده.او بعد از تر وخشککردن پدرش،در فرصتی که برای خودش پیدا میکند،یک داستان علمی-تخیلی مینویسد در مورد سفر انسانهای کلونی به مریخ.

شبی اتفاقی در یک کلوب شبانه،او با دختری مواجه میشود که بعد میفهمد آلیس است وبه شدت شیفتهاش میشود.آلیس همانشب رابطهاش را با دوستپسرش به هم زده ودر حالیکه آشفته است،به نیمو پناه میآورد.روز بعد نیمو به دیدن آلیس میرود ولی در مقابل درب خانه،او را مجددا همراه با دوست پسر سابقش میبیند.آلیس او را از دور میبیند ولی اعتنایی نمیکند.نیمو دلشکسته سوار موتورش میشود وبه سرعت آنجا را ترک میکند.در بین راه او دچار حادثه شده وبه کما میرود اما در ذهن ناخودآگاهش داستانی را که مینوشته،ادامه میدهد.
حالت دومی که میتوانسته اتفاق بیفتد این است که نیمو پس از دیدن آلیس و دوستپسرش،آنجا را ترک نمیکند ومنتظر میماند تا پسر دور شود.سپس نزد آلیس رفته وعشقش را ابراز میکند.اما آلیس اعتراف میکند که هنوز عاشق دوستپسر سابقش هست ولی گویا این عشق یکطرفه است وپسر توجهی به او ندارد.نیمو باز هم غمگین میشود وتصمیم میگیرد به کلوب شبانه برود وبا اولین دختری که حاضر بشود با او برقصد،ازدواج کند.او همین کار را هم میکند وخیلی زود متوجه میشود آن دختری که با او رقصیده،جین بوده.او تصمیم میگیرد هرطور شده با جین ازدواج کرده واو را خوشبخت کند وخانه وماشین واستخر خوب وبچههایی سالم داشته باشند.همینطور هم میشود وسالها بعد آنها زندگی خوب ومرفهی با تمام امکانات دارند ولی نیمو مردی افسرده است وهیچچیز نمیتواند او را خوشحال و راضی کند.حتی او تصمیم میگیرد خودکشی بکند اما از این عمل منصرف میشود.خود او هم نمیداند دلیل این وضعیت چیست وروزی بهطور اتفاقی فرصتی پیش میآید که در هتل خودش را به جای فرد دیگری جا بزند وبرای تنوع همینکار را هم میکند اما کمی بعد،گروهی از گنگسترها به اتاق ریخته وبه جای آن مرد دیگر،نیمو را با شلیک گلوله از پای درمیآورند.جین به سردخانه میرود وناباورانه هویت نیمو را تایید میکند.

باز هم به صحنهی انتظار نیمو در مقابل خانهی آلیس بازمیگردیم.اینبار نیمو پس از شنیدن صحبتهای آلیس،کوتاه نمیآید واو را متقاعد میکند که میتواند خوشبختش کند.آلیس با اطمینان به حرفهای نیمو،قید دوستپسر سابقش را میزند وبا نیمو ازدواج میکند.آنها زندگی خوب وبچههایی سالم وبانشاط دارند ولی مدتی بعد آلیس به شدت بیمار میشود بهطوریکه تمام مدت روز را در رختخواب میماند.کمکم بیماری آلیس باعث میشود او رفتارهای غریبی از خود نشان دهد.نیمو تمام تلاشش را میکند تا زندگی خوب و ایدهآلی برای خانوادهاش فراهم کند ولی آلیس او را متهم میکند که وقتش را با همسرش نمیگذراند.نیمو برای آنکه به آلیس ثابت کند او را بیشتر از هر چیز دیگری دوست دارد،اتومبیلش را در مقابل خانه به آتش میکشد.
زندگی نیمو با آلیس میتوانست شکل دیگری هم داشته باشد.آنها با یکدیگر ازدواج میکنند اما حین بازگشت از کلیسا ودر مسیر خانه،دچار سانحه شده وآلیس کشته میشود.سالها میگذرد ونیمو همچنان متعهد به همسر متوفایش،تنها ومنزوی زندگی میکند.او در همه جای خانه عکسهای آلیس را گذاشته و هنوز هم برای دو نفر میز شام میچیند.
همه چیز در زندگی نیمو به لحظهی دویدن درپی قطار بازمیگردد.اینبار نیمو به دنبال قطار میدود وموفق میشود به آن برسد ودر آغوش مادرش آرام بگیرد.مادر به شهری بزرگتر میرود ونیمو را دور از پدرش پرورش میدهد.وقتی او پانزده سال دارد،دختری جدید به کلاسشان وارد میشود ونیمو فورا او را میشناسد:آنا.روزی در کنار ساحل وقتی همهی بچهها مشغول شنا هستند،نیمو در کنار آب نشسته وتماشا میکند.آنا به او نزدیک شده وپیشنهاد همراهی در شنا میدهد.نیمو با لحنی تند او را از خود میراند.آنا میرود و دیگر به نیمو نزدیک نمیشود.بیست سال بعد نیمو در ایستگاه راهآهن آنا را ملاقات میکند که حالا زنی جوان وزیباست و همراه فرزندانش در حال عبور است.آنها سلام واحوالپرسی سردی با هم میکنند.نیمو به یاد آن روز کنار ساحل میافتد.

در حالت دیگر وقتی آنا کنار ساحل نزدیک نیمو میشود،نیمو ضمن رد دعوت او،اعتراف میکند که شنا بلد نیست وبه همین دلیل علاقهای به آب ندارد.آنا هم او را ترک نمیکند وترجیح میدهد به جای شنا با بقیهی بچهها،در کنار نیمو به تماشای ساحل بنشیند.مدتی بعد مادر خبر ازدواجش را به نیمو میدهد واین همسر جدید،کسی نیست به جز پدر آنا.به این ترتیب آنا وپدرش به خانهی نیمو ومادرش نقلمکان میکنند وهمین باعث میشود عشق و علاقهی میان نیمو وآنا روزبهروز بیشتر شود.آنها حتی دور از چشم والدینشان،روابطی پنهانی نیز با یکدیگر دارند.بعد از مدتی مادرنیمو وپدر آنا اعلام میکنند که قصد دارند از یکدیگر جدا بشوند.بچهها بسیار ناراحت میشوند اما نمیتوانند والدینشان را از این کار منصرف کنند.آنها با هم قرار میگذارند که بیتوجه به والدینشان،به هم وفادار بمانند و در ایستگاه قطار با هم ملاقات کنند.آنا به همراه پدرش به شهر دیگری میرود ولی مدام برای نیمو نامه میفرستد.مادر بدون اینکه نامهها را به پسرش بدهد همه را به سطل زباله میریزد.نیمو رفتهرفته از زندگی با مادرش خسته میشود ومدام با او درگیر است.سالها میگذرد و او بهطور منظم به ایستگاه می رود تا شاید روزی آنا را ببیند.سرانجام بیست سال بعد او آنا را میبیند واز او یک شمارهی تلفن میگیرد تا تماس بگیرد.اما پس از رفتن آنا،قطرهای باران روی کاغذ چکیده و شماره محو میشود.نیمو همچنان به انتظارش ادامه میدهد و کمکم شبیه خیابانخوابی غیرنرمال میشود.
خبرنگاری که حکایت پیرمرد را میشنود،نمیتواند تشخیص بدهد که بالاخره کدام داستان اتفاق افتاده است.پیرمرد آخرین نفسهایش را هم میکشد ومیمیرد.

دربارهی فیلم:
اگر به داستانها و فیلمهایی با محوریت جهانهای موازی علاقهمندید،این فیلم هم میتواند برایتان جذاب باشد.البته مایههایی از فلسفه و جهانشناسی سرنوشت و مفهوم جبر و اختیار نیز در محتوای فیلم نهفته .بدیهی است هر انتخابی در زندگی ما میتواند مسیری تازه ومتفاوت برایمان شکل بدهد.در واقع اگر ناچاریم بین X وY وZ انتخاب کنیم،هر کدام از این انتخابها میتواند سرنوشتی متفاوت برایمان بسازد.نیمو هم مثل هر انسان دیگری ناچار به انتخابهایی میشود که گر چه در ابتدا تصور میکند بهترین انتخاب را کرده،اما در ادامه در نقطهای دیگر ضربهای دیگر میخورد.این مضمون فیلم جالب است والبته شاید کمی طول بکشد تا بتوانید این روند را در حین تماشای فیلم کشف کنید.چون تدوین داستانها متفاوت نیمو به روش غیر خطی است وفقط دقت در تماشا باعث میشود کشف کنید این تصاویر مربوط به کدام نیمو است.
اما شخصا از قسمت علمی – تخیلی فیلم خوشم نیامد منظورم قسمتهای مربوط به پیرمرد فانی وجهان انسانهای نامیراست.کلا از فیلمهایی که در آنها آینده بسیار عجیبوغریب و مکانیزه تصویر شده،اصلا خوشم نمیآید!پیشرفت و تکنولوژی هم باید قاعدهای داشته باشد دیگر!در واقع اصلا نمیفهمم چه نیازی به این تعریف ماجرا توسط آقای هیچکس بوده.

مشکل اصلی فیلم به نظرم تایم بسیار طولانی آن است که رسما نمیتوان در یک بار تماشا،تمامش کرد.تمام ابتکارات و جذابیتهای فیلم تقریبا از نیمهی آن به بعد به ورطهی تکرار وکسالت میرسد وبه نظر میرسد در نیمهی دوم فیلم بیشترین هدف فیلمساز بهرهگیری از جلوههای ویژهی سینمایی بوده واین جلوهها گاه آنقدر زیاد میشوند که داستان اصلی را به راحتی پنهان میکند.مثل صحنههایی که نیمو به دنبال آدرس ناشناس میرود وقدم به شهری نامأنوس و سورئال میگذارد.کلا ایجاد فضاهای سورئال در فیلم گرچه ماهرانه وخوب کار شده،اما چون فیلم یک خط داستانی هم دارد،به ضرر آن تمام میشود.عادت ندارم فیلمی را با فیلم دیگر مقایسه کنم ولی مثلا این فیلم را مقایسه کنید با فیلم«درخشش ابدی یک ذهن پاک»
Eternal sunshine of the spotless mind-۱۳۲؛در آنجا یک خط داستانی بود وخلق فضاهای سورئال هم حتی با پیچیدهترین برنامههای کامپیوتری،باز بهطور کامل در خدمت پیشبرد داستان است.اما اینجا داستان در جلوهها گم میشود.

به هرصورت تماشای فیلم را به علاقهمندان فیلمهای علمی – تخیلی یا فلسفی توصیه میکنم.به هر حال تماشای هر فیلمی از ندیدنش بهتر است!
نامهای شناخته شده: سارا پولی , دایان کروگر
