سینما مان شان

درباره سینمای مان و سینمای شان

معرفی فیلم حوالی اتوبان (14)

سینما مان شان
سینما مان شان درباره سینمای مان و سینمای شان

معرفی فیلم حوالی اتوبان (14)

 

حوالی اتوبان

 

خلاصه ی فیلم:

زندگی آرام و زیبای سیما و پاشا با ورود زنی به نام پردیس به هم می ریزد.پردیس که زنی خیابانی است،رازهایی را از گذشته ی سیما می داند که می تواند زندگی او را با خطر فروپاشی مواجه کند.سیما تلاش می کند او را از زندگی اش براند اما برحسب اتفاق پردیس با پاشا ملاقات می کند.

 

کارگردان سیاوش اسعدی
بازیگران اصلی

گلچهره سجادیه

نورا هاشمی

شهاب حسینی

مدیر فیلم برداری مرتضی غفوری
موسیقی بامداد بیات
تدوین محمدرضا مویینی
 فیلم نامه سعید نعمت اله
سال تولید ۱۳۸۸
مدت فیلم ۹۸ دقیقه

امتیاز فیلم در سینما مان شان (از 5 نمره):۳.۵

داستان فیلم:

سیما وپاشا زندگی خوب و شادی دارند ودرکناریکدیگرخوشبخت هستند.روزی سیما به طوراتفاقی در یک فروشگاه با پردیس روبه رو می شود.پردیس زن خیابانی میانسالی است که گویا آشنایی دیرین با سیما دارد.سیما تلاش می کند ازاو فاصله بگیرد اما ناچارمی شود سواراتومبیلش کند.آنها درنیمه ی راه به شدت تصادف می کنند ورهسپار بیمارستان می شوند.سیما نیازبه بستری شدن دارد اما زخم پیشانی پردیس به طورسرپایی مداوا می شود.

وقتی پاشا با موبایل سیما تماس می گیرد،پردیس گوشی را برمی دارد و نشانی بیمارستان را به پاشا می دهد.پاشا و پردیس درسالن انتظار یکدیگر را ملاقات می کنند وپردیس می گوید که ازدوستان قدیمی سیماست.آنها تا دیروقت دربیمارستان می مانند وازانجا که به شدت باران می بارد،پاشا آژانسی را کرایه می کند تا اول پردیس را به خانه اش برساند وبعد خودش به خانه برود.خانه ی پردیس دریک ساختمان قدیمی درطبقه ی بالای یک عکاسی است.وقتی پردیس پیاده می شود،راننده می گوید که نمی تواند یک مسیر دیگر هم برود و قرارمی شود پاشا به خانه ی پردیس برود تا او یک آژانس محلی دیگر را خبر کند.

پاشا مدتی بعد از ورود به خانه ی پردیس متوجه وضعیت او وکاسبی اش می شود اما چیزی بروز نمی دهد .پردیس اما ازحضورمرد محترم وجوانی که او را «خانم» و«شما»خطاب کرده،هیجانزده و خوشحال است.او از دخترش الناز که درشهسواراست و فردا قراراست نزدش بیاید صحبت می کند و از این که آرزویش چاپ عکسش درصفحه ی شاگرد اول های روزنامه است.مدتی بعد آژانس سرمی رسد و پاشا خانه را ترک می کند.

فردا صبح دربیمارستان پردیس هم همراه پاشا وسیما می شود تا او را ترخیص کند.سیما به او پرخاش می کند و ازاو می خواهد از زندگی اش خارج شود.پردیس به سیما یادآوری می کند که زمانی به او پناه داده بوده و تلاش می کرده با پول کثیف،زندگی پاکی برای او بسازد اما سیما معتقد است پردیس درصدد سوء استفاده از وی بوده است.پاشا سرمی رسد وبی خبر ازهمه جا اصرارمی کند که پردیس را هم سر راه برسانند.سیما درمیانه ی راه پی می برد که پاشا شب قبل پردیس را به خانه اش رسانده وبه همین دلیل به شدت خشمگین می شود.دراثرمشاجره ای دراتومبیل،پردیس از آنها جدا می شود.

در خانه سیما می فهمد که پاشا حتی وارد خانه ی پردیس شده و مدتی هم آنجابوده بنابراین به سرعت رهسپار خانه ی او می شود.سیما پردیس را تهدید می کند که چنانچه به شوهرش حرفی بزند،داستان کارهای او رابه گوش مادروبرادرش که درشهسوارو درامامزاده ای ساکنند،می رساند.پردیس که نام اصلی اش زیوراست،توضیح می دهد که چیزی به شوهر سیما نگفته.او می گوید که تلاش داشته سیما را که درخیابان پیدا کرده بوده،پاک وسالم نگاه دارد اما سیما معتقد است زیورخیال داشته جانشینی جوان برای خودش تربیت کند.پس ازمشاجره ای میان این دو،سیما به سراغ پلیس می رود و زیور را به آنها معرفی می کند.این در حالیست که پاشا برای خوشحالی پردیس،عکس الناز را درمجله چاپ کرده است.

سیما در مورد خانواده اش برای پاشا می گوید و این که هرگز دلش نمی خواهد به سرنوشتی همچون آنها دچار شود.او با فرار از خانه و پشت کردن به مادر پیر و خواهرش،مسیر زندگی اش را تغییر داده تا به گونه ای دیگر زندگی کند و در این راه مدتی هم با زیور (پردیس) هم خانه بوده اما مدعی است هرگز خطایی نکرده و آغشته به آلودگی های زندگی وی نشده است.پاشا به خانه ی پردیس می رود تا مجله و عکس الناز را به او بدهد اما عکاس به او خبر می دهد که پردیس را دستگیر کرده اند.پاشا مجله را به عکاس می سپارد و باز می گردد.چند ماه بعد پردیس آزاد می شود و به خانه باز می گردد اما با اتاق تخلیه شده اش مواجه می شود.عکاس به او می گوید هنگامی که او را در مقابل چشمان دخترش دستگیر کرده اند،بچه را نیز به سازمان بهزیستی برده و سپس به خانواده اش بازگردانده اند و به همین علت خانواده ی او نیز در جریان اعمالش در تهران قرار گرفته اند.

پردیس حالا همه ی زندگی اش را از دست رفته می بیند.او امانتی نزد عکاس دارد که مدتهاست باج پنهان بودنش را به او می دهد و آن عکس ها و فیلمهایی از سیماست که به قصد اخاذی از مردی پولدار تهیه شده بود اما پیش از اجرای نقشه ی اخاذی،با دخالت افراد او،طرح ناتمام مانده است.پردیس تصمیمش را می گیرد و به دیدار پاشا می رود .او با مطرح کردن این موضوع که سیما باعث نابود شدن زندگی او شده است،فیلم را به پاشا می دهد.

پاشا پس از دیدن فیلم در اتومبیلش،آشفته و خشمگین به خانه می رسد و پس از درگیری با سیما،او را از خانه بیرون می کند.سیما به خانه ی پردیس می رود اما خانه در اختیار مستاجری جدید است .اوناامید از یافتن سرپناهی در نیمه شب،بارها به خانه تلفن می کند تا ماجرا را برای پاشا شرح دهد اما پاشا پاسخی به التماس های او نمی دهد.سیما ناچار راه خانه ای آشنا را در پیش می گیرد و به آغوش مادرپیر و بیمارش بازمی گردد.جایی که خواهر بزرگتر او در تدارک برگزاری مراسم عروسی اش است.

 

از میان جملات فیلم:

پردیس:وقتی حرفت میاد کسی نیست گوش کنه،وقتی کسی هست که گوش کنه آژانس میاد.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پردیس:بعد دو سال ،قد پنج دقیقه حقم هست که ازت بپرسم چه خبر؟

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پردیس(با اشاره به ترانه ی خارجی):من نمی دونم این کیه و چی میگه...آهنگو میگم...اما انگار هر چی میگه درست میگه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درباره ی فیلم:

فیلم داستان پیچیده ای دارد و برخلاف ظاهرش،موضوع آنقدرها هم ساده نیست.دو نفر که برای ادامه ی حیات خود ناچارند گاهی مبارزه کنند و یکدیگر را بدرند و گاهی با سازش و مهربانی در کنار هم بنشینند(تلویزیون بیمارستان فیلمی از حیات وحش نمایش می دهد).پردیس آینده ی سیما را چون خود می دیده و تلاش کرده آن را به نوعی تغییر دهد و سیما نیز از ترس اینکه آینده اش چون پردیس شود،راه دیگری در پیش گرفته است تا آن را تغییر دهد.

فیلم نامه اما بیشتر به نمایشنامه شبیه است.جنس دیالوگ ها وطراحی صحنه هم بسیار به تئاتر نزدیک است.نگاه کنید به سکانسی که در اتاق پردیس می گذرد و جنس جمله هایی که میان او و پاشا ردوبدل می شود.به نطرم درخشانترین قسمت بازی سجادیه همین قسمت است که با افتخار در مورد دخترش و علایق زندگی خودش مثل سیگار و تماشای دود آن،موسیقی غربی که پخش می شود،مهارتش در روشن کردن بخاری،مزیت داشتن خانه ی کوچک و ... صحبت می کند در حالی که پاشا سکوت کرده یا با کمترین کلمه پاسخش را می دهد اما نشان می دهد بی میل به شنیدن حرفهای او نیست.پردیس کمی محتاط و کمی شرمگین و کمی خوشحال،در مقابل نگاه مرد جوان این سو و آن سو می رود و از هر دری سخنی کوتاه می گوید.این صحنه در تئاتر می تواند صحنه ای درخشان باشد.

طراحی صحنه هم بسیار به جاست:هیچ لوکیشن اضافی و پرزرق و برقی را نمی بینیم حتی داخل خانه ی پاشا و سیما که قاعدتا باید مجلل تر از اتاق پردیس باشد،آنقدر ساده وبا کادر بسته کار شده که تمرکزمان را به هم نمی زند.نماهای تکراری از فضاهای فیلم در لحظات مختلف هم یادآور سینمای روسی است ویا حتی اروپای شرقی.مثلا نمای سردر خانه ی پردیس که روی عکاسی است و در سکانس های مختلف،افراد مختلف در مقابلش می ایستند.گاهی پردیس و پاشا در شب بارانی،سیما که برای مرافعه آمده،پاشا که در روز آمده تا مجله را بدهد،سیما که با اندیشه ی خیانت بیرون آمده،پردیس که بعد از چند ماه بازگشته،سیما که رانده از خانه و ناامید از یافتن پردیس از ساختمان بیرون می آید...

یا مثلا ورودی اپارتمان سیما و پاشا در آن نمای عاشقانه ی ابتدای فیلم و آن سکانس درگیری پس از برملا شدن راز سیما.

من دوست دارم فیلم را بدون هیچ پیام اخلاقی نگاه کنم و داستان این فیلم را تقابل دو انسان می بینم که هر یک قابلیت نابود کردن زندگی دیگری را دارد اما چنین نکرده است.جایی که در تنگنا قرار می گیرند یکی (سیما)تهدید می کند که از دانسته هایش برای نابودی طرف دیگر و نجات خودش استفاده خواهد کرد و دیگری(پردیس)اولی را تهدید نکرده اما اولی ترس از اقدام او را دارد.بنابراین منتظر نمی ماند و اقدام می کند تا فرد بلعیده شده نباشد.دیگری نابود می شود و ناخواسته اولی را هم نابود می کند(زیور بعد از دادن فیلم به پاشا غمگین بازمیگردد نه خوشحال اما سیما بعد از لو دادن پردیس شاد و سبکبال است.

فیلم هرچه رو به جلو می رویم،به سمت تک رنگ شدن پیش می رود و این موضوع هم به نوبه ی خود جالب است.به طوری که در اواخر فیلم ناگهان دچار شک می شویم که فیلمی که دیده ایم از ابتدا رنگی بوده یا نه؟!

اما مشکل اساسی من با فیلم،دو تکه شدنش است.از دقیقه هفتاد به بعد فیلم عملا مسیری بسیار متفاوت را در پیش می گیرد که کاملا نچسب و بی ربط به تمام زیباییهای پیشینش است.صحنه های بسیار تکراری از خانه ای محقر،پیرزنی علیل،عروسی ساده و خوشدلانه،رقصیدن دو سه مرد و پسربچه وسط حیاط،قردادن مردی زشت رو و کریه لابه لای جماعت در حال دست زدن،ریسه و چراغانی و بوق بوق...!به راستی چقدر از این صحنه ها را در سریالهای شبانه و کمدیهای فله ای و انبوه علی صادقی دارو پورمخبردارومجید صالحی دار دیده ایم؟!آن همه سکانس های طلایی اواسط فیلم کجا و این سکانس ها کجا.من تصور می کنم حتی گشودن در توسط زنی که صورتش هم مهم نبود و قطعا می فهمیدیم خواهر سیماست،برای پایان بندی کافی بود یا حتی خوابیدن سیمای خسته از این روزها در اتاق محقر اما گرم وامن پایانی کافی بود.ادامه ی داستان در خانه ی اصلی سیما باعث شده کار کمی به سمت نصیحت کردن برود و این که هر کس چنین کند چنان می شود!

سکانس دیگری که به نظرم جای کار بیشتری داشت،صحنه ی برخورد پاشا با سیماست.این حرکت شوهر سرخورده هم تکراری بود اما با شناختی که از پاشای ساکت و کم حرف و عاشق داشتیم،کاش این حرکت تکراری را صورت نمی داد یا ما فقط پشت در ماندن سیما را می دیدیم.نگاه کنید به سکوت درخشان صحنه ای که در سمت راست تصویر پاشا در اتومبیلش فیلم را می بیند و در سمت چپ پردیس با تاکسی دور می شود.این صحنه کار شده اما صحنه ی درگیری کمی بی نظم و غیر هنری از کار درآمده.

بازی گلچهره سجادیه عالیست البته با همان دیدگاه تئاتری اما گریم ابتدای فیلمش رااصلا دوست ندارم.به راستی چرا همه ی کارگردان ها تصور می کنند زن خیابانی باید آرایشی بی ربط و کلاه گیسی احمقانه برسر داشته باشد؟!آیا این گریم برای نشان دادن شغل این افراد به بیننده است؟خب،بیننده که کمی جلوتر می تواند با ادامه ی داستان وضعیت زن را کشف کند.من از همه ی کارگردانها می خواهم این بار کمی در شهر بگردند و این افراد را از نزدیک ببینند،پولی هم بابت این همه کلاه گیس و لباسهای عجیب و غریب به گریمور و طراح لباس ندهند!

بازی نورا هم خوب است اما در مقابل سجادیه که تئاتری سخن می گوید،روان و سینمایی کار کرده.با این وجود ترس و احتیاط و در عین حال کمی خبث و خیانت در نگاهش دارد که بیننده دلش به حالش نمی سوزد واین به نظرم همان چیزیست که سیما باید داشته باشد.

شهاب مثل اکثر اوقات عالی است به خصوص این که بیشتر ساکت است و در سکوت نظاره گر دو زنی است که رقابت تنگاتنگی برای ادامه ی حیات دارند و پاشا قطعا از این کشمکش،نه سودی می برد و نه زیانی(در پایان هم او نیست که زندگی اش ویران شده  بلکه ویران شده ای از زندگی اش بیرون رفته)،پس فقط ناظری بی تفاوت است و از تماشای این جدال و احساس آن،احتمالا لذتی هم می برد.برای همین است که می گویم صحنه ی برخورد کلیشه ای او با سیما نا مناسب است.

موسیقی کار را هم خیلی دوست دارم گر چه اقتباسی است اما ویلنسل و ویلن آلتو کاملا بر تصاویر کمرنگ و بارانی و ساختمان کهنه نشسته است.

سیاوش اسعدی به هر حال کارگردان جوان بااستعدادیست که نه با تقلید و نه با شعار جلو آمده(جدا از پوستر فیلم که کار کارگردان نیست!) و فیلمی محترم ساخته که آثاری از امید به کارهای بعدش را دارد.شخصا از کار بعدی این کارگردان جوان استقبال خواهم کرد چون جنس سینما را می شناسد و برخلاف اکثر تازه واردهایی که این چندساله دیده ایم،بلد است فیلم به معنای فیلم بسازد.برای او جدا آرزوی موفقیت می کنم.

 


موضوع فیلم: سینما مان (ج چ ح خ) ، فیلم های درام ، فیلم های ماجرایی
نامهای شناخته شده: نورا هاشمی , شهاب حسینی

تاريخ : | | نویسنده : سینما مان شان |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.